بچه ک بودیم رویهای زیادی داشتیم ازنوع رفتن ورسیدن بدو ن اینکه بفهمیمم وبدونیم اخرش چی میشه فقط میخواستیم اونقد با اصرار ک گاها براشم گریه میکردیم ک الا وبلا باید اون چیز حالا هرچی باشه روداشته باشیم درسته جنس رویاهاوخواستن هامون فرق کرده الان ولی اون خواستن مهم بود ک مصمم بودیم روش حس اینکه باید داشته باشیم حس راه رفتن اوایل زندگی حس افتادن گریه کردن دوباره بلند شدن گاها ی عروسک یا خوراکی جلو راهمون میزاشتن ک بلند شیم راه بریم وبهش برسیم چیزی از راه رفتن نمیدونستیم ولی