🙆هنوزم میشه؟
🔪یک دسته از شیاد ها، منتظرن تا شما این سوال رو بپرسید، با ظاهر آراسته و البته خندان، جواب شما رو با ذوق بدن و یه «بله» ی بلند بگن و بلافاصله وراجی هاشون رو شروع کنن! که آی با فلان پکیج میتونی تو ده روز ریاضی و فیزیک رو جمع کنی! با یکی دیگه از این سری دی وی دی ها، میتونی دینی رو در کمتر از سه روز بالای نود بزنی! با یه دسته ی دیگه بدون فرمول میتونی مسائل شیمی رو حل کنی و ...
😄اگر سوال مشهور «هنوزم میشه؟» رو ده روز مونده به کنکور هم از اینا بپرسی، همینطوری جوابت رو میدن!
خروس خوان نشده باید راه میافتادیم…
فکر چوب تر معلم و سوزش کف دست، خواب را از چشمانمان میگرفت. همه بچهها در هوای گرگ و میش صبح، وسط ده جمع می شدیم و همه با هم در مسیر شهر به راه می افتادیم تا از روستایمان “سرماج” برسیم به بیستون…
صدایش را همیشه از دور میشنیدیم و هر صبح دلهره عبور از “گاماسیاب” رودخانه خروشانی که همیشه سد بین ما و مدرسه بود به جانمان میافتاد، کنارش که میرسیدیم لباسهایمان را درمیآوردیم و بالای سر میگذاشتیم و از محل ” گُدار” رودخانه به آب میزدیم… این دردسر همیشگی ما بود برای رسیدن به مدرسه.
وسواس، دشمنِ شروع
خودت رو نگاه کن، تا الآن چقدر خواستی شروع کنی درس خوندن اما به محض این که شروع کردی،دوباره کتابتو بستی و از پشتِ میز بلند شدی؟
*وسواس در مطالعه:
بچه ها به من میگن: “چون ریاضی دو رو خوب نخوندم،نمیتونم ریاضی سوم رو شروع کنم” یا “چون هنوز نمیدونم بهترین کتاب بازار چیه؟ نمیتونم زیست رو شروع کنم!” آخه دختر خوب، پسر گل، مگه میشه؟ مگه داریم؟ اول این که چیزی به اسم ریاضی دو اصلا نباید برای تو وجود داشته باشه! چون تموم اون داستانایی که به شما تو ریاضی دو گفتن، خیلی بهتر و پیچیده تر مجددا توی ریاضی سوم تکرار میشه! مثلا تابع یا مثلثات و… بنابرین اصلا نیازی نداری کتاب جداگانه ای برای ریاضی دو بخری و تست بزنی! تموم کتابای بازار هم تابع و مثلثات و … سال سوم رو اونقدر کامل گفتن که نیازی نباشه تو ناز کنی و ادا دربیاری برای من!
بچه ک بودیم رویهای زیادی داشتیم ازنوع رفتن ورسیدن بدو ن اینکه بفهمیمم وبدونیم اخرش چی میشه فقط میخواستیم اونقد با اصرار ک گاها براشم گریه میکردیم ک الا وبلا باید اون چیز حالا هرچی باشه روداشته باشیم درسته جنس رویاهاوخواستن هامون فرق کرده الان ولی اون خواستن مهم بود ک مصمم بودیم روش حس اینکه باید داشته باشیم حس راه رفتن اوایل زندگی حس افتادن گریه کردن دوباره بلند شدن گاها ی عروسک یا خوراکی جلو راهمون میزاشتن ک بلند شیم راه بریم وبهش برسیم چیزی از راه رفتن نمیدونستیم ولی
دو سه ساعت بود بکوب داشتی میخوندیا، اما بعدش دیدی، هیچی حالیت نیست، این همه بیهوده نشستی پشت میز، درس و بحث رو ول کردی به امون خدا، سه روزه بدون این که علتش رو بدونی، درس نمیخونی، همش میگی: “حسش نیست” ، “حالشو ندارم” ، “امروز نمیخونم، عوضش فردا دو برابر درس میخونم” آخه تو که میدونی فردا هم درس نمیخونی، چرا هی پاس میدی به فردا؟ چرا خودتو گول میزنی؟