«کبری» تصمیمش را گرفت!
«زاغک» فریبِ روباه را نخورد!
«چوپان دروغگو» دیگر دروغ نگفت!
«کوکب خانم» میهمانانش را بدرقه کرد!
مردم به داد ِ«پطروس» رسیدند!
«دهقان فداکار» مسافران قطار را نجات داد!
مسافرتِ «خانواده‌ی آقای هاشمی» به پایان رسید!
و «حسنک» به خانه بازگشت!

دوازده سال!
دوازده سالِ تلخ و شیرین، سرشار از «بازآمد بویِ ماه مهر» و «بازی‌هایِ راه مدرسه»، پشتِ نیمکت فرسوده‌ی کلاس‌ها، بوی دوست‌داشتنیِ کیف و کتاب نو، حسرتِ دفتر صدبرگِ هم‌کلاسی، شیطنتِ زنگ‌های تفریح، قهر و آشتی شیرینِ کودکی، ذوقِ پیک نوروزی، استرسِ شب‌های امتحان، لذت بی‌همتای کارت صدآفرین و هورایِ شنیدنِ زنگ آخر!

این همه سال گذشت و این همه ماجرا را پشت سر گذاشتیم تا سرانجام به این‌جا رسیدیم.

از «بابا آب داد» شروع شد و حالا می‌فهمیم که بابا چه کشید تا «نان داد»!

از دیکته‌ی مادر شروع کردیم و حالا می‌دانیم که مادر چه شب‌ها که بر بالینمان صبح کرد تا فداکاری را هجی کند!

ممکن نبود و آسان نشد جز با همّتی که می‌طلبید و قلب‌هایی که به همرَهی می‌تپید!

و اکنون کنکور در پیش است و این مسیر طولانی، دشوار اما شیرین را سرانجامی نیکو سزاست.

می‌دانم؛ کنکور یک پایان نیست و من پس از عبور از این مرحله، تازه در مسیر «شُدن» خواهم بود؛ اما به پشتوانه‌ی آن همه‌ زحمتی که کشیده‌ام و به جبرانِ اندکی از چروکیدگیِ دست‌های پدر و به تلافیِ گوشه‌ای از سپیدی موهای مادر، عهد می‌بندم روز کنکور، آرام، مطمئن و استوار باقی بمانم و از همین حالا یقین دارم که موفق خواهم شد!

از حوزه‌ی کنکور که بیرون آمدیم، این جمله را از من خواهی شنید که: «کنکور، کنکور که می‌گفتند، همین بود؟!»

وای که چه دیدنی است لبخند رضایتِ پدر و چه قوّت‌بخش است آرامشِ چهره‌ی مادر از پسِ این ماجرا؛ که می‌فشارم دستانِ پدر را به گرمی و می‌نشانم بوسه‌ای، گوشه‌ی چادر مادر.

 

من و ما، به کم کاریهای تو فکر نمی کنیم
همین خود من مگر در زندگیم کم اشتباه کردم؟
من به شهامتت ،به تمام کارهای خوبی که کردی
به همان یک تستی که زدی
دوستت دارم

همینکه امسال هدف داری
همینکه امسال قدم بر داشتی
همینکه امسال کنکوری هستی
دوستت داریم

خدا بزرگ است
تو همان کاری که می توانی را انجام بده
فقط در این چند روز خودت باش
خودت فوق العاده ایی... فوق العاده

 

باید که بشه و باور کن که میشه من خدا را دارم.

+ خدا بودن یعنی منهای همه مشکلات و سختی ها
تا لبخندِ پیروزی چند گام بیش‌تر نمانده