مقاله ای از دکتر افشار
گاهی شک ها و تردیدها خائن اند و تو رو از آرامش و خوشبخت بودن محروم می کنند؛ رویاهای تو رو غبار آلود و فلسفه بدبینانه ای را در ذهنت خلق می کنند تا تو به چیزی و کسی اعتماد نکنی ! اون وقت میشه که اتم ها و مولکول های زندگی زیبا ، ویروسی شده و شک و تردیدها در پشت واژه های قشنگ زندگی مثل نظم ، مقررات و انضباط و … خود را پنهان و آهسته آهسته ستون فقرات ایمان و یقین تو را فلج می کنند . رویاهای تو پر از آدرس های شبیه بهم می شوند ، سیم های خاردار دور عواطف کلماتت می کشی و کم کم حتی در درس خواندن عادی ات هم دچار شک و تردید می شوی . گویی که انگار از کره ای دیگر آمده ای و هیچ گاه محصل نبودی . روزها هر روز می آیند و علف های موهوم ذهن تو نیز همچنان می رویند و در برزخ حرکت یا سکون با خود می جنگی ، بی آنکه برای کنکورت قدم از قدم برداری . نمی دانم چرا هنوز هم بهترین جزوه ، کتاب ، آموزشگاه ، آزمون و مشاوره و … را پیدا نکردی !!!! فکر نمی کنی اگر بدون معطلی دست به کار می شد الان در جایگاه بهتری بودی … ؟؟؟
کنکوری عزیز شک و تردیدها را کنار بگذار
ریشه اهمال کاری و سکون و تردیدهای تو کامل گرا بودن توست . اینکه فکر می کنی همه چیز محیا شود و بعد من آماده ام
اینو بدون که هر چقدر بگذره اراده درونی تو منفعل تر میشه و این تردیدهای
بیمارگون مثل کشتی به گل نشسته نیازمند قدرت و نیرو حمایتی بیشتری میشه و
لکه ی مضر اون سخت تر از روح و تن ات بیرون میره . ازت میخوام که امروز رو
انرژی بذاری و برای ساختن اون شخصیت منحصر به فردی که خیلی وقت هست منتظرشی
تلاش کنی ، تا فردا با اراده و امیدوار تر از امروز گام برداری . اینو
همیشه بدون که فردای فرداهای تو در گرو اندیشه و عمل امروزهای توست .
به خودت افتخار کن و سعی ات این باشه تا مثل این دانش آموز عزیز من که نظرش
رو بعد از کنکور در مورد این یکسال برامون نوشته، تو الان به این نقطه
برسی و تخت گاز جلو بری
از وقتی که حتی هنوز نمیدونستم دغدغه رو با غین مینویسن یا با قاف احساس میکردم میدونم که این کلمه خیلی بده
احساس میکردم مثل بچه های بزرگتر از خودم , مثل دختر همسایمون, مثل خیلی های دیگه یه روز این جونور سراغ
منم میاد. حالا امروز اینجا فهمیدم که متاسفانه احساساتم کاملا درست بوده فقط تنها جایی که خطا کرده بودم در
مورد جونور بودنش بود تازه فهمیدم خودش جونور نیست , انگار یه دیو بد دلی رو تو دل ما الکی الکی بیدار میکنه.
امروز فهمیدم دغدغه یعنی بی خوابی برای درس خوندن . دغدغه یعنی برای پیدا کردن یه کتاب نیم ساعت تو بازار
شام اتاقت شنا کنی و اخرشم هیچی . دغدغه یعنی صبح ساعت ۴ عین کرم شب تاپ لای پتو بپیچی و تو سرمای
هوای گرگ و میش صبح درس بخونی . دغدغه یعنی ساندویچ ناهار رو توی ماشین از راه مدرسه تا اموزشگاه
گاز بزنی و سعی کنی ازش لذت ببری . دغدغه یعنی نذر و نیازهای مادر جون برای قبول شدن تو کنکور . یعنی
یه روز افتابی در کمال خونسردی برای رها شدن چند دقیقه ایی از فشاری که داره له ات میکنه با خونوادت بری
سینما ,بعد اولین تبلیغی که قبل از فیلم پخش میشه تبلیغ کلاس کنکور باشه فکرشو بکن چقد ضدحاله……..
دغدغه یعنی خیلی چیزای دیگه که حتی گفتنشم برام دغدغه میاره . قبل از کنکور انگار فقط با Q=mc∆θ
میشه گرمای جهنمو اندازه گرفت.انگار نمودار زندگی نمودار اکیدا نزولیه . انگار دلتای زندگی همیشه منفیه .
قبل از کنکور انگار جواب هیچ کدوم از معادله ها درست از آب در نمی یاد . انگار داروین استعاره از همه ی
بدبختی ما بچه های تجربیه . کاشکی میشد لااقل مولوی طبع شعر نداشت که ما یه تاریخ ادبیات کمتر حفظ کنیم .
انگار اسمون گرفتست.. اما………
بعد از کنکور که انگار با Q=mc∆θ میشه گرمای عشق رو اندازه گیری کرد . انگار ما بودیم که این کاغذ نمودار زندگی
رو برعکس گرفته بودیم بچرخونیم میبینیم که نمودار زندگی اکیدا صعودیه . انگار ما بودیم که علامت نامساوی رو
جلوی اون دلتاهه اشتباه گذاشته بودیم نه انگار همیشه هم ریشه داره و جواب داره و برای همه ی حرفامون حرف
و پاسخ واسه گفتن داره . بعد از کنکور انگار معادله های زندگی بی نهایت تا جواب دارن انگار نه تنها داروین استعاره
از بدبختی های ما نیست بلکه برامون نشون دهنده یه عالمه اتفاقات خوبه که تو کتاب زیست شناسیمون خوندیم .
بعد از کنکور انگار احساس میکنی کتابای مولوی رو از کجا میتونیم پیدا کنیم و بقیه شعر هاش هم بخونیم و
زندگینامه اش رو بهتر بشناسیم . و و و ……
بعد از کنکور خیلی چیزا شیرین تر میشه پس انگار این ما بودیم که همه چی رو سخت میگیریم انگار این ما
بودیم که یه خورده زیادی سخت می گرفتیم پس انگار فقط ماییم که باید اهسته و پیوسته بریم تا اخرش کار
اونی بشه که دلمون میخواد.